سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نازمن خداست

عارض چون ماه زیر خاک شد                           قلب سرد خاک ناگه چاک شد

 

مجمر آتش چه ها  با خاک کرد                           خاک سـرد گـور آتشـناک شد

 

یاد ماند  و نام  ماند و هـیـچ  نه                           نام  نیکـش  سـردر افلاک شد

 

دسـت  بر سـیم  گـیتارش  بزن                            نالـ? ماهـور گـوش  راک شد

 

عاشق دلداده چون  دلدار گشت                            دل ببرد  و عالمی غمناک شد

 

آتشی  بود  اندر اقصای  زمان                            زد شراری  نقـط? ادراک شد

 

رقص موزون قـلـم نقشی کشید                            بوم را شسـتند واوهم پاک شد

 

ضجه هاازدوری اش تا آسمان                            رفت و قلب آسـمانها چاک شد

یوغ وزندان راوداعی تلخ گفت                            پر کشید و طایری چالاک شد


نوشته شده در سه شنبه 86/10/4ساعت 11:1 صبح توسط ساجد بهشتی نظرات ( ) |

تو را به جای همه ی دوست داشتن دوست می دارم
تو را به جای همه ی روزگارانی که نمی زیستند دوست می دارم
برای خاطر عطر نان گرم و برفی که آب می شود و برای خاطر آخرین گناه
تو را به خاطر دوست داشتن دوستمی دارم
تو را به جای همه کسانی که نمی زیستند دوست می دارم

نوشته شده در سه شنبه 86/10/4ساعت 11:1 صبح توسط ساجد بهشتی نظرات ( ) |

?? آذر ... بازهم یک سال دیگه به روزهای همه سیاه عمرم افزوده شد نمیدونم چند سالمه از ?? تا الان که ?? هستش میشه فکر کنم ?? و من الان گام های نحسم رو گذاشتم به ?? سالگیم ... توی این ?? سالی که زندگی کردم و به قول این نویسنده های در پیت توی این ?? بهار که از عمرم گذشته و خزان شده و به ?? مین بهار عمرم قدم گراشتم جز درد و حسرت چیزی نبوده که به اون دل خوش کنم و از این عمر رفته غره باشم یه جورائی خوب تقدیر من هم این بود که بیام و درد بکشم حالا که دارم از عمرم شکایت می کنم می بینم که یه جورائی این درد هم باحاله و آدم رو تک تک لحظات حالا با قهر هم شده به یاد خدا میندازه و عمری که با یاد خدا سپری بشه ارزش اینو داره که آدم قدرش رو بدونه وبهش افتخار کنه چون تک تک لحظات عمرش همه به یاد خدا سپری شده و بوی خدا رو داره حالا به هر عنوانی که هست عشق یا نفرت و با هر نقش که داره معبود یا منفور ... .

?? آذر امسال هم تموم میشه و باز من میمونم و یه دنیا فکر و خیال تا اون روز که خدا بخواد ولی مهم اینه که همیشه به یاد خدا باشم و بی ریا بندگیش رو بکنم ... .

از خدا میخوام که بودن با عزت و آبرو بهم بده و اگه غیر اینه نفسم رو بالا نیاره ... .

از خدا میخوام به عنوان هدیه ی روز تولدم اون کسی رو که الان اونو از ته دل و عاشقونه دوستش دارم رو بهم بده چون یه جورائی دلم میخواد نفس من به نفسش بخوره و ایمانم به خدا با حضورش پر رنگ بشه ... و میدونم که خدام چشم انتظارم نمی زاره ... .

خدایا راضیم به رضات و شکرت به خاطر هرچه دادی میدی و خواهی داد ... .


نوشته شده در سه شنبه 86/10/4ساعت 11:1 صبح توسط ساجد بهشتی نظرات ( ) |

در جدال بین ما و آئینه برترین مخلوق آئینه بود

دیدگان را زود در گور می نهاد دل به مهرویان نبسته بود

دل دادیم و خنجر می زنند رسم و آئین وفا بردند ز یاد

منت عشق می خواست و دل از ناز خریدن خسته بود

لیک در این جدال شوم و پست بی سرانجام هوس

در میان مردمان بوئی از عشق و محبت نیست نیست

مردم این کوچه بازار همه بر طریق مستی و بنگیند

در میان کوچه بازار آن هوشیار عاشق کیست کیست ؟

 

 

عیدتون مبارک ... .

کاش الان در کنار عشقم بودم ولی افسوس هزاران وجب از هم فاصله داریم ... .

شب چله است و من دلم گرفته است نه از سرانجام رزم فرشته ی نیکو و فرشته ی شر بلکه از دوری دلدارم ... .

دعا کنید شاد و خوشبخت باشه ... .

خدا به امید تو نه خلق روزگار ... .

علی یارتون ... .

حق نگهدارتون ... .

تا بعد ... .

 


نوشته شده در سه شنبه 86/10/4ساعت 11:1 صبح توسط ساجد بهشتی نظرات ( ) |

میلاد پیامبر نور و رحمت حضرت عیسی ابن مریم ( ع ) رو به همه ی جهانیان به خصوص هم وطنان مسحی خودم تبریک و شادباش میگم ... .

 

 

حضرت عیسی (ع) در مسیر دعوت خود با دو مانع و دو گروه مخالف روبه رو بود.

گروه اول برخی از بزرگان دین یهود بودند که حضرت عیسی (ع) را پیامبر نمی دانستند و با سر سختی با ایشان مبارزه می کردند.

گروه دوم حاکمان بت پرست روم شرقی بودند که بر سرزمین فلسطین حکومت می کردند و مانند حاکمان بیش تر سرزمین های اروپایی به دین الهی اعتقادی نداشتند.

کار حضرت عیسی (ع) در مبارزه با این گروه به جایی رسید که سربازان حاکم برای دستگیری و به شهادت رساندن وی،تعقیبش کردند و ایشان ناچار شد از شهری به شهری و از روستایی به روستایی برود.

تا این که به همراه تعدادی از یارانش در باغی مخفی شد.

در این جا بود که یکی از همراهانش به نام ((یهودا)) به طمع جایزه ی حاکمان،مخفی گاه حضرت عیسی (ع) را به آنان خبر داد و سربازان حاکم بت پرست به همراه برخی از بزرگان یهود،شبانه به آن مخفی گاه یورش بردند.

در این هنگام،خداوند حضرت عیسی(ع) را با قدرت لایزال خود از باغ برآورد و به آسمان برد.

سربازان که از این عروج خبر نداشتند و اگر کسی هم به آن ها خبر می داد،نمی توانستند آن را باور کنند،همان یهودای خبر چین را که چهره ای شبیه حضرت عیسی (ع) داشت و شباهت او را به آن حضرت در آن شب بیش تر شده بود،به جای حضرت عیسی (ع)  دستگیر کردند و هر چه او عیسی بودن خود را انکار کرد،سربازان نپذیرفتند؛زیرا دیگر حضرت عیسی (ع)در روی زمین نبود تا متوجه اشتباه خود شوند.

یهودای خبر چین پس از تحمل شکنجه های بسیار به جای حضرت عیسی (ع) به صلیب کشیده شد.

یهودیان و بت پرستان و حتی بیشتر یاران حضرت عیسی (ع) گمان می کردند که وی به شهادت رسیده است.

البته برخی از یاران بسیار نزدیک آن حضرت مانند (( بَرنابا ))  از عروج ایشان آگاه بودند.

توجه در آیات 156 و 157 سوره ی نساء قرآن کریم دلیل محکمی بر این ادعا است که حضرت عیسی (ع) زنده می باشد و به صلیب کشیده نشده اند بلکه بر دشمنان حضرت مشتبه شد که یهودا،همان حضرت عیسی (ع) است.

 

 

گزیده ای از سخنان حضرت عیسی مسیح

خوشا به حال آنان که نیاز خود را به خدا احساس می کنند، زیرا ملکوت آسمان از آن ایشان است.

خوشا به حال آنان که مهربان و با گذشت اند، زیرا از دیگران گذشت خواهند دید.

خوشا به حال پاکدلان ، زیرا خدا را خواهند دید.

گمان مبرید که آمده ام تا تورات موسی و نوشته های سایر انبیاء را منسوخ کنم ؛ من آمده ام آنها را تکمیل نمایم و به انجام رسانم.  هر که احکام خدا را اطاعت نماید و دیگران را نیز تشویق به اطاعت کند، در ملکوت آسمان بزرگ خواهد بود.

 او (خدا) آفتاب خود را بر همه می تاباند؛ چه بر خوبان، چه بر بدان، باران خود را نیز بر نیکوکاران و ظالمان می باراند.

از کسی ایراد نگیرید تا از شما نیز ایراد نگیرند. زیرا هر طور که با دیگران رفتار کنید، همانگونه با شما رفتار خواهند کرد. چرا پر کاه را در چشم برادرت می بینی، اما تیر چوب را در چشم خودت نمی بینی؟ چگونه جرأت می کنی بگویی : اجازه بده پر کاه را از چشمت در آورم ، در حالی که خودت چوبی در چشم داری؟

بخواهید تا به شما داده شود، بجویید تا بیابید، در بزنید تا به روی شما باز شود، زیرا هر که چیزی بخواهد، به دست خواهد آورد، و هر که بجوید ، خواهد یافت . کافی است در بزنید که در به رویتان باز می شود.

آنچه می خواهید دیگران برای شما بکنند، شما همان را برای آنها بکنید.

 

 

 


نوشته شده در سه شنبه 86/10/4ساعت 11:1 صبح توسط ساجد بهشتی نظرات ( ) |

شب آغاز طلوع

شب باهم ماندن

تا فراسوی زمان

شب عاشق بودن

دلهره ی دست های پاک

پشت دیوارهای سرد ندانسته ها

خنجرهی آهنین

می کشد انتظار

پاره کند بی قرار

دل بی تاب و پر از شور تپش

می تپد آرام و گرم

فصل دوست داشتن

آموزش عاشق ماندن

در کنار هجرت هر ثانیه دستهای بی پناه ما

سهم یکدیگرند از آرامش دنیا

پرده های رنگین پر از شادی

طرحی از هزار نقش خوشحالی

همه افسوس ؟!

همه خالی ؟!

رقص و پایکوبی در سرای بی خیالی

می نهد گاهی جوان در دل دخترک ...

پشت دیوار پر از هیچ و سکوت

قلبها جنس دل دیوار است

هر نگاه پیری و یخی تهی از دلدادگی

می خراشد دل دختر

خون گرم می چکد آرام آرام

می نگارد زیبا :

دوستت دارم


نوشته شده در سه شنبه 86/10/4ساعت 11:1 صبح توسط ساجد بهشتی نظرات ( ) |

جشن نور ستاره ها در سینه ی سیاه آسمان

نو افشانی ماه و چشمک ستارگان

شب پر از زیبائید در دلش هزاران راز

جشن نور افشانی با هزاران آواز

شب عروج تا عشق شب دلدادگی

شب ابطلا تا حد جنون شب آوارگی

شب تنهائی دلهائی که تا ابد مال همند

شب عریانی چشمانی که پر از عشق و تبند

شب هجرت از شهر دیوان سیاه بی احساس

شب کوچ به شهر هزاران آواره ی حادثه ساز

فصل رفتن و سفر زاده شدن از نو

قسمت تو من شد ُ قسمت من شد تو

کوله پشتی خورشید بر تن آسمان

وارث دلهره ی عشقی است بر دلمان


نوشته شده در سه شنبه 86/10/4ساعت 11:1 صبح توسط ساجد بهشتی نظرات ( ) |

امروز رفتم وبلاگ آیدین همون رفیق روزهای خوشیم و مونس روزهای غمم که همیشه با شعراش حال می کنم یهم یادم افتاد که عشقم معصوم به این داش آیدینم می گفت داداش آیدین ...

یه غزل توی وبلاگ آیدین نظرم رو جلب کرد ... خوشم اومد آخه منو یاد معصومم انداخت میزارمش وبلاگ و یه ترجمه از اونم میزارم :

 

یئنه دوشدون یادیما کؤچمؤش آلا گؤز گؤزلیم

 

                                                    یئنه دوشدو بینه سسین آی شیرین سؤز گؤزلیم

 

یئنه چخدیم باغا گول عطری دیدی بوردایدین

 

                                                    گول چیچکـدن خبـر آلـدم خبـرین  اؤز گوزلیم

 

یئنه گلدی گولمه سسین اؤدلادی وار یؤخؤمؤ

 

                                                     اؤدلا یان،اؤدلا یانان ،باش آیاخ کؤز گؤزلیم

 

یئنه دوشدو گؤزؤمه کولگه دیدیم سن گلیسن

 

                                                    یئنه قاندیم که کؤچؤب گئتمشن آی اوزگؤزلیم

 

 

دوباره به یادم افتادی ای یار کوچ کرده زیبا رو چشم زیبایم

باز هم صدایت دلنشین شد ای زیبای خوش سخنم

دوباره به باغ رفتم بوی گل گفت که اینجا بودی

از گلها و شکوفه ها خبر تو را گرفتم ای زیبایم

بازهم صدای خنده هایت آمد و آتشی زد به بود و نبودم

ای آتش زن آتش زدی شدم سراپا زغال ای زیبایم

دوباره به یادم افتادی گفتم که تو می آیی

دوباره فهمیدم که کوچ کرده ای رفته ای زیبای من

 

 

ببخش شعرت رو خراب کردم داش آیدین ... .

ممنونم داش آیدین ... .


نوشته شده در سه شنبه 86/10/4ساعت 11:1 صبح توسط ساجد بهشتی نظرات ( ) |


Design By : Pichak